فراست، سیما، منظر، صورت، چهره، قیافه شناسی، سیما شناسی سایر معانی: قیافه، ویژگی های جغرافیایی، ظاهر، برونه، (داوری شخصیت و ویژگی های فکری از روی قیافه و ساختمان بدنی) سیما سنجی، قیافه سنجی ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
سیما، منظر، رخ، لقاء، قیافه، تشویق کردن، پشتیبانی کردن سایر معانی: چهره، رخسار، صورت، رضایت دادن، پذیرفتن، صحه گذاشتن، تایید کردن، تاب آوردن، تحمل کردن، (قیافه ی حاکی از) رضامندی، پشتیبانی، ...
چهره، بوسنده، ماچ کننده سایر معانی: بوس کننده، (خودمانی) دهان، لب و لوچه
اخم، معوج سازی (صورت)، شکلک
لب، گربه، دخترک، چهره، زن جوان سایر معانی: (زبان کودکان) گربه، پیشی، دهان، پوز، (خودمانی)، صورت، عنق، پک و پوز، چرک