countenance
معنی
سیما، منظر، رخ، لقاء، قیافه، تشویق کردن، پشتیبانی کردن
سایر معانی: چهره، رخسار، صورت، رضایت دادن، پذیرفتن، صحه گذاشتن، تایید کردن، تاب آوردن، تحمل کردن، (قیافه ی حاکی از) رضامندی، پشتیبانی، خودداری، متانت، خونسردی، (مهجور) ظاهر، نما، رو
سایر معانی: چهره، رخسار، صورت، رضایت دادن، پذیرفتن، صحه گذاشتن، تایید کردن، تاب آوردن، تحمل کردن، (قیافه ی حاکی از) رضامندی، پشتیبانی، خودداری، متانت، خونسردی، (مهجور) ظاهر، نما، رو
دیکشنری
چهره
اسم
countenance, faceلقاء
face, look, countenance, expression, mien, gestureقیافه
physiognomy, aspect, appearance, features, countenance, visageسیما
face, rook, roc, countenance, slit, slotرخ
perspective, aspect, appearance, sight, image, countenanceمنظر
فعل
encourage, cheer, countenance, abet, patronize, eulogizeتشویق کردن
support, backup, aid, champion, prop, countenanceپشتیبانی کردن
ترجمه آنلاین
صورت