ارامش، سکوت، سکون، بی سر و صدایی، ساکت، ارام، خاطر جمع، ملایم، ساکن، اسوده، ساکت کردن، فرو نشاندن، ارام کردن سایر معانی: (در مورد هوا و دریا) آرام، بی باد، (در مورد اشخاص و صدا) آرام، متین، ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
بطور ارام سایر معانی: بطور ارام
مهربان، ملایم، رئوف، بخشاینده، رحیم، رحمان سایر معانی: با گذشت، با مروت، شفیق، بخشایشگر، (آب و هوا) ملایم، معتدل، لطیف، اسم خاص مذکر (مخفف آن: clem - مونث آن: clementine و clementina) ...
توافق، پیمان، موافقت، قرار، مطابقت، مقاوله نامه، یکجوری، سر یکی کردن سایر معانی: همدلی، سازش، سازگاری، هماهنگی، همگامی، همسازی، (در مورد ملت ها و غیره) روابط حسنه، رابطه ی دوستانه، همزیستی ( ...
قانع، راضی، خرسند، اقناع شده، سیر، خوشنود,قانع ,راضی
طاس، مهره، سرپیچ، سرنوشت، جفت طاس، سر سکه، قمار، جان دادن، تلف شدن، فوت کردن، بشکل حدیده یا قلاویز دراوردن، با حدیده و قلاویز رزوه کردن، درگذشتن، مردن سایر معانی: وفات کردن، ورپریدن، (مجازی) ...
مخالفت، عدم توافق، اختلاف رای، عدم تشابه سایر معانی: اختلاف عقیده، دگراندیشی، خلاف اندیشی، عدم توافق (عقیدتی)
روز ارام، ایام خوب گذشته سایر معانی: (پرنده ی افسانه ای که معتقد بودند در چله ی زمستان دریا را آرام نگه می دارد و تقریبا مشابه سیمرغ یا عنقا در ادبیات شرقی است) هلسیون، شه مرغ، (جانور شناسی) ...
خوش سایر معانی: خوشبختانه، باخوشی، مسعودانه
شادی، طالع، سعادت، خرسندی، خوش وقتی، خوش بختی، سعد کوفی سایر معانی: خوشحالی، خوشی، خوشنودی
متناسب و متوازن، جور، موزون، سازگار، (اندیشه یا سلیقه یا احساس و غیره) متوافق، همدل، همدل و همصدا، فراخور، هم آواز، هم عقیده، هم اندیش، (موسیقی) هماهنگ، دارای هارمونی، همساز، آهنگین، خوش آهن ...
ارام، ساکن، مسالمت امیز، صلح جو سایر معانی: صلح انگیز، آشتی بخش، آشتیانه، آشتی گر، صلح آور (irenical هم می گویند)، صلح جوirenic(al)اتشی امیز، صلح امیز، صلح جویانه