دورترین، دور افتاده ترین، بعیدترین، بیشترین (درجه یا میزان)، به حد اکثر، زیادترین، صفت عالی: farthest) far هم می گویند)، دورترازهمه، دردورترین نقطه [ریاضیات] دورترین
دیکشنری انگلیسی به فارسی
ظاهر، ظواهر، عین، ظاهری، بیرونی، ظاهر، بطرف خارج سایر معانی: برونگرا، به طرف خارج، برون سوی، رو به بیرون، بیرونی (در برابر: اندرونی)، نمایان، هویدا، آشکار، ظاهری (در برابر: باطنی یا روحی یا ...
ماده، شرط، بند، قید، اغذیه، علوفه، توشه، تهیه، قوانین، تدارک، شرط کردن، شرط کردن، سورسات رساندن سایر معانی: فراهمی، فراهم سازی، تامین، وسیله ی امرار معاش، منبع درآمد، آذوقه، (جمع) تدارکات، خ ...
حد اعلی، حد اکثر، بیشترین سایر معانی: رجوع شود به: utmost
همۀ بافت چوبی بیرون هستۀ جوانچوب که در آن یاختهها ازنظر ابعاد و ساختار کاملا تکامل یافتهاند [مهندسی منابع طبیعی - محیط زیست و جنگل]
واژههای مصوب فرهنگستان
هر کدام از پنج سیارۀ مشتری و زحل و اورانوس و نپتون و پلوتون که مدارشان به دور خورشید بزرگتر از مدار مریخ است [نجوم]
بافتی چوبپنبهای که از پوست درونی جدا شده است [زیستشناسی - علوم گیاهی]