خرحمالی، نیروی حاصله از کاردستی، کد یمین سایر معانی: (عامیانه) کار سخت بدنی، کد یمین کارپرزحمت، کارسخت
دیکشنری انگلیسی به فارسی
سیر، راهی شدن، تمام شدن، در صدد بودن، روانه ساختن، گشتن، رهسپار شدن، رواج داشتن، بران بودن، کار کردن، راه رفتن، شدن، روی دادن، رفتن، گذشتن، سیر کردن، پا زدن، برو سایر معانی: مخفف : سفارشات م ...
دوام، عمر، جان، حیات، مدت، زندگی، زیست، دوران زندگی، حبس ابد، رمق سایر معانی: انسان زنده، آدم جاندار، شخص، نفر، موجودات، طبقه ی ویژه ای از جانداران، زیست مندان، زندان ابد، برای تمام عمر، مای ...
روح، جان، روان، جرات، رمق، روحیه، مشروبات الکلی، معنی، روان، بسر خلق اوردن، روح دادن سایر معانی: جان (در برابر جسم: body)، دم، فروهر، لاهوت، حال، دل و دماغ، شوق، شور، دلخواهی، دلبستگی، تعصب، ...
توانایی، قدرت، نیرو، توان، فشار، زور، انرژی سایر معانی: شوق و حرارت، توانمندی
نیرو، زور، انرژی، زیپ، زیپ لباس را کشیدن، زیپ دار کردن، با سرعت و انرژی حرکت کردن سایر معانی: (صدای حرکت سریع مثلا صدای گذشتن پیکان یا گلوله از کنار گوش) صفیر، غژ، ویژ، فش، جر، (عامیانه) اشت ...