معنی

سیر، راهی شدن، تمام شدن، در صدد بودن، روانه ساختن، گشتن، رهسپار شدن، رواج داشتن، بران بودن، کار کردن، راه رفتن، شدن، روی دادن، رفتن، گذشتن، سیر کردن، پا زدن، برو
سایر معانی: مخفف : سفارشات معمولی، دستورات معمولی، عزیمت کردن، عازم شدن، این واژه کاربردها و معنی های متعددی دارد که بهترین راه نشان دادن آنها کاربرد آنها در جمله های زیر است:، (نوعی بازی ژاپنی با سنگ های سیاه و سفید بر روی صفحه ای مخطط) بازی گو، عبور کردن، نابود شدن
[کاراته] گو - عدد 5
[ریاضیات] دسترسی پیدا کردن

دیکشنری

برو
اسم
garlic, garlic, process, travel, development, goسیر
فعل
go, out, leave, come, betake, gangرفتن
walk, gait, go, ambulate, stride, stalkراه رفتن
become, go, grow, be, happen, leaveشدن
search, roam, trundle, go, goggle, growگشتن
go, proceed, travel, leaveرهسپار شدن
fling, goروانه ساختن
work, function, get on, act, goکار کردن
goرواج داشتن
end, finish, expire, give out, go, passتمام شدن
happen, bechance, befall, betide, go, hapروی دادن
goبران بودن
figure on, goدر صدد بودن
go, departراهی شدن
feed, satiate, sate, fill, revolve, goسیر کردن
kick, pedal, deceive, foot, goپا زدن
cross, pass, bypass, elapse, blow over, goگذشتن

ترجمه آنلاین

برو

مترادف

جمله‌های نمونه

I'm planning to go camping in the mountains this summer.

من قصد دارم امسال تابستان در کوه‌ها کمپ بزنم.

She's a dedicated teacher who goes above and beyond to help her students.

او یک معلم پرتلاش است که فراتر از حد معمول به دانش‌آموزانش کمک می‌کند.

I need to finish my homework before I can go out with my friends.

باید تکالیف خود را تمام کنم قبل از اینکه بتوانم با دوستانم بیرون بروم.

The weather is nice today, so let's go for a walk.

آب و هوا امروز خوب است، بنابراین بیایید برای قدم زدن برویم.

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.