(هوشبری) تزریق آمپول بی حس کننده در عصب بخصوص (برای بی حس سازی فقط بخشی از بدن)، انسداد عصبی
دیکشنری انگلیسی به فارسی
رجوع شود به: neuron
برای تقلا و کوشش خود را آماده کردن
اعصاب خرد کن
بازسازی عصب [علوم پایۀ پزشکی] فرایند ترمیم یا بازتولید یا جایگزینی عصب یا بافتهای ازدسترفته یا آسیبدیده ازطریق نوسازی طبیعی ...
واژههای مصوب فرهنگستان
بی غیرت، بی عصب سایر معانی: (زیست شناسی) عاری از عصب، بی پی، بی رگ، بی حمیت، بی دل و جرئت، بزدل، بی نا، بی انرژی، بی توان، کم زور، بی تحرک، ناپویا، ضعیف
بیحالانه، از روی بی عصبی
[روانپزشکی] دستگاه عصبی اتونومیک (خودکار). قسمت عمده ای از سلسله اعصاب، با دو بخش اساسی، سمپاتیک و پاراسمپاتیک. این سیستم "اتونومیک" نامیده می شود چون بسیاری از اعمال تحت کنترل آن خودبخود تن ...
(کالبد شناسی) عصب بویایی، عصب شامه، پی بویایی
عصبانی کردن، دلسرد کردن، مرعوب کردن، فاقد عصب کردن سایر معانی: اعصاب کسی را تضعیف کردن، عصبی کردن، (خود را) باختن، ضعیف کردن
سخنان شماپی های اوراتکان داد
ترساندن، وحشت زده شدن سایر معانی: مملو از هراس و انزجار کردن، (از نظر انتقادی) تحت تاثیر قرار دادن، پریشان کردن، به رقت آوردن