پلیس گشتی، گشتی سایر معانی: (پلیس) مامور گشت، پاسبان محل [عمران و معماری] پلیس گشت
دیکشنری انگلیسی به فارسی
مجاز، روا، اسان گیر سایر معانی: سهل انگار، کسی که سخت نمی گیرد، آسانگیر، اجازه دهنده، مجاز کننده، شایستگر [حقوق] مجاز، مأذون، اختیاری، با مدارا
فرعی، کوچک، خرد، جزئی، غیر قابل ملاحظه سایر معانی: کم اهمیت، ناچیز، پیش پا افتاده، خرده پا، کم اندازه، به مقیاس کم، اندک، حقیر، فسقلی، کوته نظر، چشم تنگ، کوته اندیش، کوته فکر، تنگ نظرانه، کو ...
دارو، دارویی، وابسته به داروسازی سایر معانی: دارویی (pharmaceutic هم می گویند)، وابسته به داروسازی و داروسازان، دوا [آمار] داروسازی
شگفت انگیز، پیدا، محسوس، فوق العاده، پدیدهای، حادثهای سایر معانی: وابسته به پدیده، مادی، خارق العاده، ابر روال، فرجود، چشمگیر، عظیم، عارضی، عرضی
آوانویسی [زبانشناسی] فرایند ثبت آواهای زبان با استفاده از نظامی از نشانهها
واژههای مصوب فرهنگستان
امر مهم، کار پر اهمیت، خوراک اصلی سایر معانی: فقره برجسته، بخش عمده خوراک، مثلا تیکه بزرگی از گوشت
دام، تله، گودال سرپوشیده سایر معانی: خطر یا اشکال غیر منتظره، (چاله ای که برای گرفتار کردن شکار روی آن را پوشانده اند) تله، چال دام
بارهنگ نیزهای [گیاهان دارویی] گونهای بارهنگ با ارتفاع 30 تا 60 سانتیمتر و بدون ساقۀ مشخص و بیکرک یا دارای کرکهای پراکنده و دارای زمینساقۀ کوتاه و بی ...
توده مردم، عامی، ادم طبقه سوم، دانشجوی سال اول نیروی دریایی، بی ادب، خشن، خشن ورذل سایر معانی: (روم باستان) عضو پایین ترین طبقه ی اجتماعی، عامی (در برابر: اشرافی یا اعیان patrician)، آدم بی ...
عوامانه سایر معانی: بطورعوام پسند، بطورمشهور یامتداول، از لحاظ توده مردم بزبان ساده
بدشگون، بدیمن، بدفرجام، دارای فال بد سایر معانی: شوم، ناخجسته، نحس، ناهمایون، پرفیس و افاده، بوشی، با خودنمایی، تفرعن آمیز، شگفت انگیز، اعجاب آور، سرنوشت ساز، مهم، خطیر