خُلق [روانشناسی] حالت هیجانی کوتاه یا درازمدت که بر طرز فکر و دیدگاه و اعمال فرد تأثیر میگذارد
واژههای مصوب فرهنگستان
حالت، مزاج، حال، مشرب، وجه، خاطر، حوصله، قلق سایر معانی: وضع، حالت (فکری یا احساسی یا روحی)، خلق، خو، روحیه، دل و دماغ، ویر، (جمع) خشم، اعراض، تلون روحیات، (دستور زبان) وجه، سردماه [سینما] ح ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
ترشرو، بد اخلاق، بد خلق، عبوس، اخمو سایر معانی: دمدمی، متلون، ویری، (خلق و خو) متغیر، دگرواره، زودخشم، زود انگیخته، گرفته، بی دل و دماغ، بی حوصله
خُلق بالا [روانشناسی] حالتی از خُلق که همراه با سرخوشی و آسایش و نشاط فراوان است
وجه التزامی
وجه التزامی [زبانشناسی] وجهی از فعل که وضعیت بیانشده در پارهگفتار را بهمثابۀ وضعیتی نسبی و غیرقطعی نشان میدهد ...
رایحه، تشعشع نورانی، نشیه و تجلی ر ماده سایر معانی: حالت و روحیه (شخص یا چیز یا محل)، تجلی، هاله، عطر، بخار یا بو یا هر چیز نامرئی که از جسمی متصاعد شود، محیط نامرئی، نشئه و تجلی هر ماده مثل ...
نوعی سرود وموسیقی جاز، افسردگی و حزن و اندوه سایر معانی: افسردگی وحزن واندوه، نوعی سرود وموسیقی جاز
هوس باز، دمدمی مزاج، بوالهوس، لوس سایر معانی: هوسران، متلون، (مهجور) تخیلی، پرخواب و خیال
برانگیختنی، قابل تحریک، قابل تهییج سایر معانی: تحریک پذیر، زود انگیز
احساس کردن، حس کردن، لمس کردن، محسوس شدن سایر معانی: با دست احساس کردن، پرماسیدن، پساویدن، دست مالیدن به (برای شناخت و غیره)، سهیدن، سترسا کردن، سوهیدن، حساسیت داشتن به، تحت تاثیر (چیزی) بود ...
ترشرو، عصبانی سایر معانی: زودرنج، حساس، huffish ترشرو