خُلق [روانشناسی]
حالت، مزاج، حال، مشرب، وجه، خاطر، حوصله، قلق سایر معانی: وضع، حالت (فکری یا احساسی یا روحی)، خلق، خو، روحیه، دل و دماغ، ویر، (جمع) خشم، اعراض، تلون روحیات، (دستور زبان) وجه، سردماه [سینما] ح ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
ترشرو، بد اخلاق، بد خلق، عبوس، اخمو سایر معانی: دمدمی، متلون، ویری، (خلق و خو) متغیر، دگرواره، زودخشم، زود انگیخته، گرفته، بی دل و دماغ، بی حوصله
خُلق بالا [روانشناسی] حالتی از خُلق که همراه با سرخوشی و آسایش و نشاط فراوان است
واژههای مصوب فرهنگستان
وجه التزامی
وجه التزامی [زبانشناسی] وجهی از فعل که وضعیت بیانشده در پارهگفتار را بهمثابۀ وضعیتی نسبی و غیرقطعی نشان میدهد ...
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.