پوست انداختن، موی ریختن، تولک رفتن سایر معانی: (جانورانی مانند مار) پوست انداختن، (پرندگان) تولک رفتن، پر ریختن، (جانوران شاخ دار) شاخ انداختن، مو ریختن، شاخ یا پر یا پوست انداخته شده، پوست ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
ریخته، ذوب شده، گداخته، اب شده سایر معانی: مذاب، آب شده (در اثر گرما)، بخسیده، تفتیده، پخسان، (قدیمی) اسم مفعول فعل: melt، ریختگی [زمین شناسی] مذاب، گداخته حالت مایعی که محصول گرمایش و ذوب ش ...
(دستور نواختن موسیقی) بسیار، خیلی، زیاد
بصورت همزبان، باهم
صاف، شاه ماهی دوساله سایر معانی: بچه ماهی آزاد، ماهی آزاد جوان که تازه از آب شیرین وارد دریا می شود، ارام، متین
مایع، ابگونه، ابگونه، نرم وا بکی، سائل، روان، سیال سایر معانی: جاری شونده، روگر، روانگر، آبگونه، شاره، (همانند چیزهای جاری شونده) دگرگون پذیر، انعطاف پذیر، نرمش دار، (دارای حرکات) موزون، ساز ...
الونک، کپر، ریختن، افکندن، پوست ریختن، جاری ساختن، خون جاری ساختن، برگ ریزان کردن، انداختن، افشاندن سایر معانی: اتاقک (برای انبار کردن ماشین چمن زنی و ابزار باغ و غیره) آلونک، - دان، بیرون ر ...
انحلال یا اکسایش فلز در نمکهای مذاب یا گداخته [خوردگی]
واژههای مصوب فرهنگستان