بینهایت کوچک، بی اندازه خرد سایر معانی: (کوچکتر از آنکه بتوان اندازه گرفت) بسیار کوچک، بسیار ریز، بسخرد، بسخرده، (ریاضی) وابسته به بسخرد، بسخردی، (ریاضی) عدد بسخرد [عمران و معماری] بی نهایت ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
ذره بینی، وابسته به میکروسکپ، بسیار کوچک سایر معانی: وابسته به میکروسکوپ، میکروسکوپی، ریزبینی، ریزبینانه، بسیار ریز، دقیق، تیزبین، موشکاف، خرده بین (microscopical هم می گویند) [شیمی] میکروسک ...
دم، مسوده، پیش نویس، لحظه، ان، دقیقه، گزارش وقایع، یادداشت، ریز، کوچک، بسیار خرد، جزئی، صورت جلسه نوشتن، پیش نویس کردن سایر معانی: زمان کوتاه، مسافت پیموده شده در حدود یک دقیقه، اعلامیه، (جم ...
خرده، ریز، کوچک، ریزه، خرد، محقر، کم، جزئی، دون، پست، خفیف سایر معانی: کوچولو، قلیل، معدود، اندک، ناچیز، کم اهمیت، خردسال، کم سال، کم سرمایه، خرده پا، دون پایه، معمولی، عامی، (آواز یا صدای ش ...
ریز، کوچک، ریزه، ناچیز سایر معانی: (عامیانه) رجوع شود به: teensy) tiny هم می گویند)، tiny ریز
کوچولو، لحظهای، ریز، اندکی سایر معانی: (بسیار) زود، نخستین، (بسیار) کوچک، ریزه، ریزه پیزه، اسکاتلند کوچولو، یکی کمی
ریز، کوچک، بی اهمیت سایر معانی: (عامیانه) کوچولو، کوچول موچول، فسقلی، ریزه پیزه، weensy سوسیس، خرده