خیالی، فکری، تفکری سایر معانی: وابسته به ژرف اندیشی، ژرف اندیشانه، ژرفایشی، تعمقی، غوری
دیکشنری انگلیسی به فارسی
متفکر، مربوط به اندیشه وتفکر سایر معانی: ژرف اندیش، قادر به تفکر عمیق، سگالگر، اندیشگر، اندیشمند
خیالی، مراقب، متفکر، تفکری، وابسته به غور و تعمق سایر معانی: اندرنگرانه، ژرف اندیشانه، وابسته به عبادت و مکاشفه، پنداشتی
مشورتی سایر معانی: کنکاشی، چاره جویانه، سنجشی، تاملی، مشاوره ای، شوروی، تدبیری، مقرون به تامل
عمدا سایر معانی: عمدی، تعمدا، دانسته، آگاهانه، قصدا، ازروی تعمد، یک کاره
فکری، صیقلی، بازتابنده، منعکس سازنده، بازتابی انعکاسی، وابسته بطرز تفکر سایر معانی: بازتابگر، بازرخشگر، منعکس کننده یا شونده، انعکاسی، بازتابشی، بازرخششی، پستافتی [سینما] نور بازتاب [برق و ا ...
فکور، جدی، سخت، مهم، فربه، سنگین، خطر ناک، وخیم، خطیر سایر معانی: بی شوخی، گرانبار، درباره ی چیزهای مهم و جدی، جانفرسا [فوتبال] سخت-جدی
ساعی، مشتاق، زحمت کش، کوشا، بلیغ، درس خوان، جاهد، کتاب خوان سایر معانی: سختکوش، کاری، بژکول، مجدانه، با جد و جهد، مشتاقانه، با اشتیاق، وابسته به یا مشغول به تحصیل یا مطالعه، پژوهشی، پژوهشگرا ...