نسبتا، تا اندازه ای، به نسبت، بالنسبه [نساجی] نسبتا [ریاضیات] به طور نسبی، تا حدی
دیکشنری انگلیسی به فارسی
رابطه، ارتباط، ربط سایر معانی: relevancy رابطه [حسابداری] مربوط بودن
مناسب، مطابق، وابسته، مربوط، وارد سایر معانی: مطرح [حسابداری] مربوط بودن [حقوق] ذیربط، مربوط، مناسب - ارتباط، مناسبت
اسایش دهنده، رهائی دهنده، گره گشا
مشهور، خوشنام سایر معانی: شایع، در افواه، گفته شده [حقوق] مشهور، معروف
ترمیم کردن، پس دادن، تعمیر کردن، اعاده دادن، بحال اول بر گرداندن، اعاده کردن، مسترد داشتن، باز دادن سایر معانی: (چیز گرفته شده را) باز گرداندن، پسداد کردن، مسترد کردن، در جای خود قرار دادن، ...
زنده کردن، احیا کردن، رستاخیز کردن سایر معانی: رستاخیز کردن یا شدن، (دوباره) زنده کردن، (از عالم مردگان) بازخیزاندن، خیزاندن، بازخیزیدن، خیزیدن، دوباره رواج دادن، باب کردن
بهوش اوردن، نیروی تازه دادن سایر معانی: رجوع شود به: revive [ریاضیات] احیاء کردن
حقا، باداشتن حق، از روی حقانیت
هیجان انگیز، شور انگیز، انگیزگر، (کاسبی و غیره) پر رونق، گرفته، گرم، چشمگیر، فوق العاده، ناروال، شهوت انگیز
برنگ خون، خونی، خوش طبع، خوش مشرب، سرخ، دموی سایر معانی: (به ویژه رنگ چهره) سرخ رنگ، سرخ و سفید، گل انداخته، سرخ چرده، (علوم قرون وسطی) دموی، مزاج دموی (در برابر: مزاج صفرایی bilious و مزاج ...
جرقه زننده، بارقه دار سایر معانی: scintillant : جرقه زننده