بی قاعدگی، جلو امدگی یا عقب رفتگی، هل دادن، تنه زدن به، اهسته دویدن سایر معانی: تکان کوچک دادن، (کمی) جنباندن، لقاندن، (با آرنج و غیره) زدن به، سکه زدن، (حافظه و غیره) تقویت کردن، (با قدم آه ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
[زمین شناسی] خرکت کند، حرکت آهسته، راه اندازی یا حرکت آهسته و منقطع
[کاراته] جوگای - محوطه تمرین و مبارزه
نرمدو [ورزش] کسی که نرمدوی میکند
واژههای مصوب فرهنگستان
jogging, n•دو (با قدم آهسته)، دویدن، یورتمه روی
بی قراری، بخودپیچی، لول خوری، بی قرار بودن، ناراحت بودن سایر معانی: وول خوردن، (به واسطه ی ملالت یا عصبی بودن و غیره) مرتب با چیزی ور رفتن، آرام نگرفتن، (مرتب) جم خوردن، لوشیدن، دلواپس کردن ...
سقلمه، اشاره کردن، با ارنج زدن سایر معانی: (برای هشدار دادن و غیره) با آرنج زدن (به)، سقلمه زدن، (با ملایمت) تشویق کردن، ترغیب کردن، خواهان کردن، ایزانیدن، گرایاندن، با آرنج زنی، خواهان سازی ...
قوت، مهر، ضرب، مشت، خپله، استامپ، منگنه، ضربت مشت، مشت زدن بر، منگنه کردن، سوراخ کردن سایر معانی: (نام شخصیت مرد در نمایش punch and judy که کوژپشت و دارای بینی عقابی است) پانچ، (با منگنه) سو ...
روشن کردن، خنک کردن، خنک ساختن، تازه کردن، نیروی تازه دادن به، از خستگی بیرون اوردن، با طراوت کردن سایر معانی: تر و تازه کردن، شاداب کردن، طراوت بخشیدن، نوجان کردن، خرم کردن، (با خوردن یا نو ...
تجدید نیرو کردن، نیروی تازه دادن به، باز نیرو بخشیدن سایر معانی: باز نیرو بخشیدن، تجدید نیرو کردن، نیروی تازه دادن به
لرز، تکان، لرزش، تزلزل، ارتعاش، لرزش داشتن، متزلزل کردن، تکان خوردن، بهم زدن، تکان دادن، اشفتن، جنباندن، لرزیدن سایر معانی: تکاندن، گلاندن، لاندن، (از نمک پاش و غیره) افشاندن، پاشیدن (همراه ...
کسی که نرمدوی میکند [ورزش]