محکوم، محبوس، جنایت کار، زندانی سایر معانی: (عامیانه)، زندانی سابق
دیکشنری انگلیسی به فارسی
جانی، گناهکار، بزهکار، جنایت کار، عقربک سایر معانی: (حقوق) تبهکار، مجرم، (کسی که مرتکب جرم عمده می شود) جنایتکار (criminal هم می گویند)، (مهجور) آدم بدجنس، رذل، (پزشکی) تورم و چرک کردگی گوشه ...
ساکن، اهل بیت، اهل، زندانی سایر معانی: بیمار (در بیمارستان روانی)، مقیم
بدکار، جانی، جنایت کار، تبه کار، جنایت امیز سایر معانی: آدم بدکار، آدم تبهکار، بدکردار [حقوق] تبهکار، بزهکار، جنایتکار، مجرم، محکوم
متجاوز، متخلف، خلافکار، تخطی کننده سایر معانی: متخلف، تخطی کننده، متجاوز [حقوق] متخلف، مقصر، مجرم
متمرد، قانون شکن، یاغی، چموش، چموش، غیرقانونی اعلام کردن، یاغی شمردن سایر معانی: جانی فراری، تبهکار فراری، قانون شکن حرفه ای، گردنکش، شرور، یاغی خواندن، از حقوق مدنی و حمایت قانونی محروم کرد ...
اسیر، زندانی سایر معانی: محبوس، (مجازی) اسیر، بازداشتی [حقوق] زندانی، محبوس