قوه اختراع، هوش اختراع
دیکشنری انگلیسی به فارسی
هنر، استعداد، فن، صنعت، استادی، نیرنگ سایر معانی: مخفف:، مقاله، جنس، هنر (که شامل نقاشی و تندیسگری و معماری و موسیقی و رقص و نمایش و ادبیات می گردد)، کار خلاقه، مهارت، تردستی، اثر هنری، فراو ...
با استعداد، زیرک، زرنگ، چابک، معقول، با هوش، ناقلا، با خرد سایر معانی: گر بز، رند، زبر دست، بشول، هژیر، چست، زبل، مرد رند، نیرنگ باز، زرنگ (با تداعی منفی)، آب زیر کاه، رندانه، ماهرانه، زبردس ...
اسباب، اختراع، تمهید، تدبیر سایر معانی: طرح ریزی، ساختن، تعبیه، ابداع، ماشین، دستگاه، دست ساخت، هرچیزی که با مهارت و ابتکار درست شده باشد
قوه ابتکار، قدرت خلاقه، قدرت ابداع، افرینندگی سایر معانی: creativity : قدرت خلاقه
تصوری بودن، خیالی بودن، تخیل
زیرک، کاردان سایر معانی: مبتکر، چاره جو، خوش فکر، خوش قریحه، پر مایه و مبتکر
کاردانی، تدبیر