حکمیت کردن سایر معانی: داوری کردن، حکم شدن، (اختلاف را) از طریق حکمیت حل کردن، به داور مراجعه کردن، کدخدامنشی کردن، حکمیت کردن در، فیصل دادن، فتوی دادن
دیکشنری انگلیسی به فارسی
عادی شدن، حرز را شکستن و بزور داخل شدن، در میان صحبت کسی دویدن سایر معانی: فرار کردن، گریختن (از بند یا زندان و غیره)، آزاد شدن، 1- با شکستن قفل (و غیره) وارد شدن، ورود غیرقانونی کردن 2- مخت ...
قطع کردن، جدا کردن، بریدن، زدن، محروم کردن، قطع جریان، راه میان بر، هر نوع وسیله قطع چیزی، منقطع، منفصل، بریده سایر معانی: 1- قطع کردن، وابریدن 2- ناگهان باز ایستادن 3- تعطیل کردن، بستن 4- ت ...
تخطی کردن، دست درازی کردن، دست اندازی کردن، تجاوز کردن سایر معانی: (به تدریج یا یواشکی) تجاوز کردن (به ملک یا حقوق یا مرز دیگران)، فراروی کردن، تعدی کردن، دست یازیدن، فزون روی کردن، غصب کردن ...
مصدع کسی شدن سایر معانی: از چیز یا کسی جلو زدن و او را متوقف کردن یابرگرداندن
دخالت کردن، میانجی شدن، پا در میانی کردن، (لباس) یک تکه، آسان پوش، بازدید مختصر وکوتاهی کردن، مداخله بیجا در کاری کردن