encroach
معنی
تخطی کردن، دست درازی کردن، دست اندازی کردن، تجاوز کردن
سایر معانی: (به تدریج یا یواشکی) تجاوز کردن (به ملک یا حقوق یا مرز دیگران)، فراروی کردن، تعدی کردن، دست یازیدن، فزون روی کردن، غصب کردن، (با: on یا upon)، ستم کردن، زیرپا گذاشتن، تاخت و تاز کردن بر، پیشروی کردن در، هجوم بردن، تازیدن بر
[حقوق] تعدی کردن یا تجاوز کردن (به حقوق یا اموال دیگری)
سایر معانی: (به تدریج یا یواشکی) تجاوز کردن (به ملک یا حقوق یا مرز دیگران)، فراروی کردن، تعدی کردن، دست یازیدن، فزون روی کردن، غصب کردن، (با: on یا upon)، ستم کردن، زیرپا گذاشتن، تاخت و تاز کردن بر، پیشروی کردن در، هجوم بردن، تازیدن بر
[حقوق] تعدی کردن یا تجاوز کردن (به حقوق یا اموال دیگری)
دیکشنری
نفوذ کردن
فعل
encroachدست درازی کردن
encroachدست اندازی کردن
exceed, trespass, molest, overstep, invade, encroachتجاوز کردن
impinge, contravene, encroach, offend, trespassتخطی کردن
ترجمه آنلاین
تجاوز کردن
مترادف
appropriate ، arrogate ، barge in ، butt in ، crash ، elbow in ، entrench ، horn in ، impinge ، infringe ، interfere ، interpose ، intervene ، intrude ، make inroads ، meddle ، muscle in ، overstep ، put two cents in ، squeeze in ، stick nose into ، trench ، trespass ، usurp ، work in ، worm in