نا مناسبی، نارسایی، بی کفایتی، نابسندگی، عدم تکافو سایر معانی: عدم کفایت، نابسندیدگی، کمبود، کمداشت، ناکافی بودن [حسابداری] عدم کفایت [ریاضیات] بی کفایتی، عدم تکافو، نارسائی ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
کمبود، کمیابی و گرانی، قحط و غلا سایر معانی: کمداشت، کمیابی، (در اصل) گرانی، گزافی، گرانبهایی، کمبود خوراک، قحطی
بیقوارگی سایر معانی: عدم تناسب، ناهمگری، عدم توازن، بی تناسب، عدم تجانس [ریاضیات] بی تناسب کردن، بی تناسبی
بی پولی، تهیدستی
پوچی، بیهودگی، بی اثری، بی کفایتی سایر معانی: بی تاءثیری، موثر نبودن، بی هنایشی، inefficacity بی کفایتی
پستی، مادونی سایر معانی: پستی، مادونی
عدم، فقدان، نبودن، کسری، احتیاج، نداشتن، ناقص بودن، فاقد بودن، کم داشتن سایر معانی: کمبود، کمداشت، کمبود داشتن، کسرداشتن، ناداشت، نایابی، (با: in یا for یا of) نیاز داشتن، بی بهره بودن، پیشو ...
تنگ چشمی، خست، خسیسی
کمی، تنگی
کمی، کمیاب
کمیابی سایر معانی: تنگیابی، دیریابی، نایابی، نادر بودن، کمبود، کم داشت، ضیق، قلت، فقدان
(پول و بودجه و غیره) کسری، کمبود، کسر، کمداشت، کمداشت a budget shortfall کسر بودجه