مزاحم، مصر، مبرم، سمج، مصدع، عاجز کننده، سماجتامیز سایر معانی: پافشار
دیکشنری انگلیسی به فارسی
خواهان، سخت، طالب، خواستار، سخت گیر، مصر، مبرم سایر معانی: دشوار، پرگرفتاری، پرزحمت، پرگیرودار، پرمسئولیت، پرتوقع، پرخواسته، exacting : طاقت فرسا
بحرانی، ضروری، مصر، مبرم، فشاراور، تحمیلی، محتاج به اقدام یا کمک فوری سایر معانی: فوری و فوتی، حیاتی، ناگهانی، سختگیر، مو از ماست کش، پرتوقع
حتمی، الزام اور، دستوری، امری سایر معانی: آمرانه، فرمان گونه، تحکم آمیز، واجب، ضروری، بایسته، ناگزیر، ناچار، بایا، وایا، (دستور زبان) امری، ضرورت، بایستگی، دربایست، ناچاری، ناگزیری، لزوم، قا ...
سیر نشدنی، سیرنشده سایر معانی: سیرنشدنی (یا نکردنی)، سیری ناپذیر، ناسیرا، دله، دچار جوع دایم، ارضا نشدنی (یا نکردنی)
مزاحم، فضول سایر معانی: تحمیل گر، سر بار، سر خر، خود نما، خود نمایانه، جلف
فشار، فشاری، مبرم، فشاراور، عاجل، مصر سایر معانی: فوری، فوری و فوتی، مصرانه، فشردگری، فشارگری، منگنه (کردن)، پرس (کردن)، چلانش، فشردن، هرچیز پرس شده (یا منگنه شده) [نساجی] فشار - پرس - فشردن ...