راست، از روی صدق و صفا سایر معانی: truthful راستگو، صادق
دیکشنری انگلیسی به فارسی
نهانی، زیر جلی، فراروی سایر معانی: از زیر (با حرکت دست از زیر شانه یا مچ)، رجوع شود به: underhanded، حقه بازی، تقلب و تزویر، درنهان، به پنهانی
نا درست، نامساعد، نا هموار، غیر منصفانه، غیر عادلانه، بی انصاف سایر معانی: ناروا، نادرستانه، نامساعد درموردباد
پرداخت نشده، سوخت شده سایر معانی: پرداخت نشده
صحت، صداقت، راستی، راستگویی سایر معانی: درستی، (حرف) راست، نادروغ [حقوق] صحت، راستگویی، دقت
پرهیزکار، پاکدامن، عفیف، مقدس، متقی، با فضیلت، باتقوا، فرهومند سایر معانی: پرمحسنات، شریف، پارسا، باتقوی، وارسته، حاکی از وارستگی، پرهیزکارانه، (زن) نجیب
سازگار، سرحال، خوش بنیه، سالم، سلامت، سالم و بی خطر سایر معانی: تندرستی بخش، سلامت بخش، شاداب، حاکی از سلامتی، تندرستی آمیز، wholesomeness خوش مزاج
مجموعۀ تابعهای دوبهدومتعامد با این ویژگی که حاصلِضرب داخلی هر تابع با خودش یک است [ریاضی]
واژههای مصوب فرهنگستان
دور ابراز شادی تیم یا ورزشکاران فاتح در زمین یا راهه/ پیست [ورزش]