اتفاقا ملاقات کردن یا پیدا کردن
دیکشنری انگلیسی به فارسی
انتظار وقوع چیزی را داشتن
[ریاضیات] احتمال وقوع
[ریاضیات] به چه صورتی در می آید
حادثه، ماجرا، مخاطره، سرگذشت، تجارت مخاطره امیز، در معرض مخاطره گذاشتن، دستخوش حوادی کردن، با تهور مبادرت کردن، دل بدریا زدن، خود را بمخاطره انداختن سایر معانی: ماجراجویی، به مخاطره انداختن، ...
در هر صورت، بهر حال، بنوعی، بهرجهت سایر معانی: هر وسیله ی فرار از خطر (ولو اینکه ناخوشایند باشد)، به هر طریق، به طور سر هم بندی، شورتی وار، الکی
(از ریشه ی ترکی) بگم، (در پاکستان) بانوی محترم، اسم مفعول فعل: begin، اغازکرده، شروع کرده، دست گرفته
آینده، آتی، فرارسیدن، آمدن، ورود، نزدیکی (از نظر زمان)، آینده دار، آتیه دار، امیدبخش، ظهور
عمل، فعل، کار، سند، کردار، باقباله واگذار کردن سایر معانی: کرده، کنش، بیاوار، (حقوق) سند مالکیت، چکنامه، قباله (ملک)، (ملک را با صدور قباله) انتقال دادن [حقوق] واگذار کردن، منتقل کردن، سند م ...
سرگذشت، تقدیر، سرنوشت، فلک، ابشخور، نصیب و قسمت سایر معانی: قضا و قدر، قسمت، فرجام، عاقبت
تصادف، حادثه، اتفاق، شانس، قضا و قدر، اقبال سایر معانی: پیشامد
در رفتن، مردن، اب شدن، بیرون رفتن سایر معانی: 1- ترکیدن 2- روی دادن 3- غفلتا رفتن 4- سروصدا کردن، در رفتن تفنگ، بیرون رفتن از صحنه نمایش، فاسد شدن