چاق، جسیم، جامد، وزین سایر معانی: (نادر) رجوع شود به: massive، متراکم، غلیظ
دیکشنری انگلیسی به فارسی
افعی وار سایر معانی: پیشگویانه، پیامبرانه، غیبگویانه، وحی آمیز، مانند اژدر مار، مانند مار بزرگ، برغمان سان، پایتون مانند، pythonine افعی وار
عمل بلع، پرستو، چلچله، بلعیدن، فرو بردن سایر معانی: (جانور شناسی) چلچله، پرستو (تیره ی hirundinidae - پرندگان تیز بال و دارای دم دو شاخه)، فرو دادن، بلع کردن، قورت دادن، (معمولا با: up) بلعی ...
(عامیانه) 1- باک را پر کردن 2- میگساری کردن
سازگار، سرحال، خوش بنیه، سالم، سلامت، سالم و بی خطر سایر معانی: تندرستی بخش، سلامت بخش، شاداب، حاکی از سلامتی، تندرستی آمیز، wholesomeness خوش مزاج
نوعی طعمهگذاری که در آن یک مقام یا شخصیت بلندپایه یا سرشناس هدف قرار میگیرد [فنّاوری اطلاعات و ارتباطات]
واژههای مصوب فرهنگستان
چهارمین صورت فلکی بزرگ که در استوای آسمان واقع است و به شکل نهنگ تصور میشود [نجوم]
کلبۀ کوهستانی بسیار بزرگی که بهعنوان مهمانخانه از آن استفاده میشود |||متـ . کلبههتل کوهستانی [گردشگری و جهانگردی]
خانۀ کوچکی از چوب، شبیه به کلبههای کوهستانی، در کنار یا نزدیکی ساحل برای گذراندن تعطیلات [گردشگری و جهانگردی]