هم نیا، هم خون، هم تبار، خویش، خویشاوند (consanguine هم می گویند)، بسته ,همخون ,صلبی [زمین شناسی] همخون، خویشاوند (سنگ شناسی): صفت: همخونی یا خویشاوندی و مترادفی با ارجحیت کمتر برای هم ماگما ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
حرف بی صدا، حرف صامت، موافق، هم اهنگ، همخوان سایر معانی: همساز، هم آوا، هم صدا، متوافق، (عروض) دارای قافیه ی ناقص (رجوع شود به: consonance)
مکاتبه کننده، مکاتبهای سایر معانی: متناظر [نساجی] برابر - مطابق [ریاضیات] مربوط به خود، متناظر، نظیر به نظیر، متقابل، هم پاسخ، متناظر، مطابق
معین کردن، تخصیص دادن به، نامیدن سایر معانی: اسم خاص دادن به، نامگذاری کردن
وصفی، تشریحی، توصیفی سایر معانی: (وابسته به علومی که با شرح و طبقه بندی سر و کار دارند) توصیفی، شناسا ساز، بازنمودین، کواشی، کواشگرانه، (دستور زبان) صفت توصیفی (واژه ی "big" در "a big tree" ...
گریز، فرار، ترک خدمت، بی وفایی سایر معانی: ترک، رها (سازی)، فرار (از خدمت ارتش یا انجام وظایف)، قال گذاری
ستایش، تایید، ظهر نویسی، امضا سایر معانی: (چک بانک و غیره) پشت نویسی، امضای پشت چک یا سند، (تایید نامزد انتخابات و غیره) اعلام پشتیبانی، (تعریف و تایید خدمات و کالا در آگهی تجارتی و غیره) شن ...
نامیدن، حق دادن مستحق دانستن، لقب دادن، ملقب ساختن، نام نهادن سایر معانی: نام گذاردن، دارای عنوان کردن، عنوان داشتن، نامیدن (مقاله و کتاب و غیره)، ذی حق کردن، حق دادن به، محق کردن، (قانونا) ...
صفت، لقب، کنیه، اصطلاح سایر معانی: (صفت یا لقب یا عبارتی که برای وصف شخص یا چیزی به کار می رود و معمولا تداعی منفی دارد) صفت، پاچنام، واژه یا عبارت وصفی (مثلا در مثال های زیر:، برچسب، انگ، ع ...
نمایشی، نشان دادنی، جلوه دهنده سایر معانی: (معمولا با: of) نمایشگر، نشان دهنده ی، ناشی از، جلوه گر
ابستنی سایر معانی: ابستنی
اغشتن، اشباع کردن، رسوخ کردن در، خوب نفوذ کردن، خوب رنگ گرفتن، ملهم کردن سایر معانی: (با: with) آکندن، الهام دادن، (اندیشه و غیره) القا کردن، به دل انداختن، رنگدار کردن (از رنگ اشباع کردن)، ...