اخم، اخم کردن، روی درهم کشیدن سایر معانی: ابرو در هم کشیدن، سگرمه در هم کشیدن، عبوس شدن، (با: on یا upon) با اخم نگاه کردن (به)، (مجازی) با بی میلی نگاه کردن به، ناچیز پنداشتن، از سر سیری (ب ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
چهره، بوسنده، ماچ کننده سایر معانی: بوس کننده، (خودمانی) دهان، لب و لوچه
تیره سایر معانی: گرفته، تاریک، غم افزا، گل آلود، ناشفاف، لوشناک، پردود، دودگرفته، مه گرفته، مبهم، ناآشکار
لب کلفتی، جلو امدگی لبها، اخم کردن، لب را بزیر اویختن، لب ولوچه را جمع کردن سایر معانی: (به نشان خشم یا ناخشنودی و غیره) لب ها را بیرون دادن، لب ورچیدن، لب و لوچه ی خود را آویزان کردن، لب و ...
لب، گربه، دخترک، چهره، زن جوان سایر معانی: (زبان کودکان) گربه، پیشی، دهان، پوز، (خودمانی)، صورت، عنق، پک و پوز، چرک
اخم، ترشرویی، ابرو درهم کشی، اخم کردن سایر معانی: عبوسی کردن، ابرو درهم کشیدن، ترشرویی کردن، نگاه تهدید آمیز کردن، چشم زهره رفتن، تهدید