اجتماع، انجمن، عوام، عموم سایر معانی: جامعه، هامه، عامه، جمهور، گروهی از مردم دارای ویژگی مشترک، اقلیت، کشورهای همبسته، هم پیوست، همپیوند، (مالکیت) اشتراک، انبازگری، وابسته به اشتراک، مشترک، ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
گروه، مردم، خلق، ملت، قوم و خویش سایر معانی: قومی، مردمی، محلی، توده ای، (با: the) مردم، جماعت، همگان، (جمع) مردمان، انسان ها، مردمان
اجتماع، محفل، گروه، جمعیت، انجمن، شرکت، مجمع، مصاحبت، جامعه، نظام اجتماعی، اشتراک مساعی، انسگان سایر معانی: همزیگان، گروهگان، همباش، هامه، جمع، حضور، محضر، همنشینی، همگن گاه، همگین گان، طبقه ...