society
معنی
اجتماع، محفل، گروه، جمعیت، انجمن، شرکت، مجمع، مصاحبت، جامعه، نظام اجتماعی، اشتراک مساعی، انسگان
سایر معانی: همزیگان، گروهگان، همباش، هامه، جمع، حضور، محضر، همنشینی، همگن گاه، همگین گان، طبقه ی ممتاز، هزار فامیل، اجتماعی، همزیگانی، وابسته به طبقات ممتاز، هزار فامیلی، اعیانی، همکاران، همگنان، آشنایان، (گروه گیاه یا جانور که یک واحد همگن را تشکیل می دهند) هامه، همگنگان، همباشگاه، معاشرت، حشرونشر
[نساجی] انجمن - جامعه
سایر معانی: همزیگان، گروهگان، همباش، هامه، جمع، حضور، محضر، همنشینی، همگن گاه، همگین گان، طبقه ی ممتاز، هزار فامیل، اجتماعی، همزیگانی، وابسته به طبقات ممتاز، هزار فامیلی، اعیانی، همکاران، همگنان، آشنایان، (گروه گیاه یا جانور که یک واحد همگن را تشکیل می دهند) هامه، همگنگان، همباشگاه، معاشرت، حشرونشر
[نساجی] انجمن - جامعه
دیکشنری
جامعه
اسم
societyجامعه
association, community, society, assembly, council, clubانجمن
community, commonwealth, society, assembly, meeting, unionاجتماع
population, crowd, people, society, mob, flockجمعیت
societyنظام اجتماعی
meeting, convention, society, club, conventمجمع
circle, clique, society, ring, agoraمحفل
group, company, team, platoon, folk, societyگروه
synergy, societyاشتراک مساعی
societyانسگان
companionship, societyمصاحبت
company, firm, corporation, association, body corporate, societyشرکت
ترجمه آنلاین
جامعه
مترادف
association ، camaraderie ، civilization ، commonality ، commonwealth ، community ، companionship ، company ، comradeship ، culture ، friendship ، general public ، humanity ، jungle ، nation ، population ، public ، rat race ، social order ، world ، zoo