حک شده سایر معانی: (verb transitive) حک کردن، تراشیدن، کنده کاری کردن، بریدن
دیکشنری انگلیسی به فارسی
(verb transitive) قلم زدن، کنده کاری کردن در، حکاکی کردن، گراورکردن، نقش کردن، منقوش کردن
سخت، تنومند، زمخت، شدید، نیرومند، نا هموار، پیچ و تابدار، بی تمدن سایر معانی: پر پستی و بلندی، پست و بلند، پر صخره، سنگلاخ، بستاوند، (قیافه) پرچین و چروک و سالم، آفتاب زده و خوش بنیه، حاکی ا ...
شیاردار [زیستشناسی - علوم گیاهی] ویژگی گیاهانی که بخشهایی از آنها دارای فرورفتگیهای باریک و بلند یا شیارکهای (fissures) کمعمق یا مجراهای (channels) باز است ...
واژههای مصوب فرهنگستان
چین دار، پرچین، چینخورده [ریاضیات] چین دار