با تکبر راه رفتن، جفتک زدن، خرامیدن، سوار اسب چموش شدن، روی دو پا بلند شدن سایر معانی: چمیدن، لبخیدن، گرازیدن، مچیدن، چامیدان، جولان دادن، (اسب - به ویژه هنگام راه رفتن) روی دوپا بلند شدن، ل ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
هیجان انگیز، شور انگیز، انگیزگر، (کاسبی و غیره) پر رونق، گرفته، گرم، چشمگیر، فوق العاده، ناروال، شهوت انگیز
جست، جست بزن، جست زدن، از قلم اندازی، رقص کنان حرکت کردن، سفید گذاردن قسمتی از نقاشی، پریدن، جست و خیز کردن، ورجه ورجه کردن، پرش کردن، لی لی کردن، بالا و پایین رفتن، تپیدن سایر معانی: ورجه و ...
وابسته به ورزش، ورزشی، ناوردی، مسابقه ای، ورزش دوست، ورزشکار، جوانمرد، منصف، وابسته به قمار، قماری، بختی، وابسته به بخت آزمایی، (زیست شناسی) جهشی، ناروال، جنده بازی، دلیرانه، تفریح دوست، باز ...