ارباب رجوع، مشتریان، پیروان، موکلین سایر معانی: کاردهان، مراجعین، مخدومان، زاورگیران (clientage هم می گویند) [حقوق] ارباب رجوع [ریاضیات] مشتریان، ارباب رجوع
دیکشنری انگلیسی به فارسی
پنداشتن، فهمیدن، تصور کردن، ابستن شدن سایر معانی: آبستن شدن، بارور شدن، گشن دادن، بسته شدن نطفه، به فکر خطور دادن، اندیشیدن، در فکر پروردن، (در مغز) تکوین یافتن، اندیش زایی کردن، تخیل کردن، ...
موافقت کردن، وفق دادن، مطابقت کردن، همنوایی کردن، پیروی کردن سایر معانی: همانند شدن یا کردن، همسان شدن یا کردن، یکجور کردن، سازگار شدن، دنباله روی کردن، همرنگ جماعت شدن، هم نوا شدن یا کردن، ...
اثر، فرع، نتیجه، عاقبت، نتیجه منطقی، دست اورد، پی امد، بر امد سایر معانی: برآیند، اهمیت، کرامندی، مقام رفیع، پایه ی بلند، نفوذ زیاد، معلول، تالی، عاقبت (عواقب)، نتیجه گیری، رابطه ی معلول با ...
نتیجه بخش، بر ایند، پی ایند سایر معانی: پی آیند، نتیجه، پیامد، برآیند، ناشی از، متعاقب، منتج، (منطق) بخش دوم گزاره ی شرطی (بخش دوم این جمله: اگر بیایی موفق خواهی شد if you come, you will suc ...
تازه کیش، بر گرداندن، وارونه کردن، تبدیل کردن، بکیش دیگری اوردن سایر معانی: تبدیل کردن یا شدن، واگردان کردن یا شدن، واگرداندن، تراریخت کردن یا شدن، تغییر مذهب یا عقیده (و غیره) دادن، نو کیش ...
ایین دینی، مکتب تفکر سایر معانی: فرقه (گروه شبه مذهبی که معمولا در یکجا با هم زندگی کرده و تحت نفوذ رهبر پرجذبه ای قرار دارند و از عقاید افراطی یا غیرسنتی پیروی می کنند)، مراسم مذهبی، آیین ن ...
عمل، فعل، کار، سند، کردار، باقباله واگذار کردن سایر معانی: کرده، کنش، بیاوار، (حقوق) سند مالکیت، چکنامه، قباله (ملک)، (ملک را با صدور قباله) انتقال دادن [حقوق] واگذار کردن، منتقل کردن، سند م ...
مشتق شدن، نتیجه گرفتن، استنتاج کردن، مشتق کردن، منتج کردن، ناشی شدن از سایر معانی: ناشی شدن، اشتقاق یافتن، فرآمد شدن، فراگرد کردن یا شدن، (از راه استدلال به نتیجه رسیدن) استنباط کردن، پی برد ...
خاتمه، نطق ختامی نمایش، بخش اخر کتاب یا مقاله سایر معانی: سخن اخر، ختم مقاله
بنابر این، از این رو، از این جهت، پس از این، یعنی سایر معانی: از این جا، از حالا به بعد، از اکنون، - دیگر، از این جهان، بدین دلیل، لذا، در نتیجه، بعد از آن، از آن پس، (قدیمی) از این سرچشمه، ...
شکار، جستجو، صید، نخجیر، صید کردن، جستجو کردن در، تفحص کردن، شکار کردن سایر معانی: بشگرد، به شکار رفتن، نخجیر کردن، (معمولا با : down) تعقیب کردن، دنبال رفتن یا کردن، جستجو کردن، (با : up یا ...