workfolks جماعت کارگر
دیکشنری انگلیسی به فارسی
هم دست، شریک، معاون، عضو پیوسته، همسر، رفیق، هم قطار، هم پیوند، همبسته، دانشبهری، وابسته، امیزش کردن، مربوط ساختن، پیوستن، شریک کردن، مصاحبت کردن، وابسته کردن، همدم شدن، معاشرت کردن سایر معا ...
طرف مادری، طرف زنانه
مدرسهابتدایی سایر معانی: (آمریکا) مدرسه ی ابتدایی، دبستان (elementary school هم می گویند)
(پولدارانی که مرتب برای کار یا تفریح با هواپیما سفر می کنند) دایم در سفر و خوشی
نسبت، بستگی، خویشاوندی، قوم و خویشی، خویشی سایر معانی: نسبت خانوادگی [بهداشت] خویشاوندی
عشیره، خویشاوند، خودی سایر معانی: خویشاوند (به ویژه مرد)، خویشاوند ازجنس مذکر
اجداد، دودمان، اعقاب، اصل و نسب، سطربندی، سطر شماری سایر معانی: تبار، خاندان، نسب، (جمع) اعقاب، زادش، رجوع شود به: linage [زمین شناسی] سطربندی،اطلاعاتی در مورد منبع داده ها،منشاءدقت و مقیاس ...
اساطیری، وابسته به اساطیر
اساطیر، اسطوره شناسی، افسانه شناسی سایر معانی: دستان شناسی، کتاب اسطوره ها، دستان نامه
آسایشگاه (ویژه ی سالمندان و معلولین)، اسایشگاه پیران
پیر، پیر مرد سایر معانی: (عامیانه) پیر، سالخورده، سالمند، ادم کار کشته که چهار سال در نیروی دریایی کار کرده باشد