بطورنامنظم، چنانکه بگیردوول کند، بطورمتلون
دیکشنری انگلیسی به فارسی
نامنظمی، تغییرحال، تلون
هوس باز، دمدمی مزاج، بوالهوس، لوس سایر معانی: هوسران، متلون، (مهجور) تخیلی، پرخواب و خیال
متغیر، نا پایدار، تغییر پذیر، تعویض پذیر، دگرگون شدنی، دگرگون پذیر سایر معانی: (در اتومبیل) توی دنده ی سبک تر گذاشتن، دگرگونی پذیر، عوض شدنی، مبادله پذیر، معاوضه پذیر، متلون، دمدمی، تعوی پذ ...
ناهمخوان، ناهمساز، ناهماهنگ، نامتوافق، ناسازگار، ناهمگن، نامناسب، ناجور، ناشایسته، بی مناسبت، نامتجانس
متناوب، نوبتی، نوبهای، قطع کننده، تنفس دار، نوبت دار سایر معانی: ادواری، پستادار، پستامند، گاه ایستا، گاهوار [سینما] متناوب - حرکت متناوب [کامپیوتر] غیر دائمی، متناوب، دوره ای . [برق و الکتر ...
غیر عادی، بی ترتیب، خلاف قاعده، غیر معمولی، بی قاعده، نا مرتب، بی رویه سایر معانی: نامنظم، ناهنجار، بی انتظام، غیرطبیعی، نابهنجار، (ارتش) چریکی، ناصاف، ناراست، نامستقیم، نامتناسب، ناهموار، ( ...
تشنجی، نامنظم رونده سایر معانی: وابسته به حرکت لقوه مانند یا ناگهانی، لقوه ای، پر تکان، (گوشت تراشه شده و خشکانده شده در آفتاب یا گرمخانه به ویژه گوشت گاو) گوشت خشک، متناوب، خشکانده شده در ا ...
ترشرو، بد اخلاق، بد خلق، عبوس، اخمو سایر معانی: دمدمی، متلون، ویری، (خلق و خو) متغیر، دگرواره، زودخشم، زود انگیخته، گرفته، بی دل و دماغ، بی حوصله
بتدریج، تدریجی، تکه تکه، خرد خرد، بتدریج سایر معانی: قطعه به قطعه، کم کم، مرحله به مرحله، تدریجا، به اجزاء ریز تقسیم کردن
مضطرب، بی قرار، بی آرام سایر معانی: پر تکان، ناراحت، پرالتهاب، ناآرام، بی تاب، بی شکیب، پویا، ماجراجو، لگام شکن، فعال، اهل عمل، ناراضی، تغییر طلب
دچاری به نرمی استخوان، لغزندگی، سستی، شکنندگی