intermittent
/ˌɪntərˈmɪtənt/

معنی

متناوب، نوبتی، نوبهای، قطع کننده، تنفس دار، نوبت دار
سایر معانی: ادواری، پستادار، پستامند، گاه ایستا، گاهوار
[سینما] متناوب - حرکت متناوب
[کامپیوتر] غیر دائمی، متناوب، دوره ای .
[برق و الکترونیک] نوبتی
[نساجی] متناوب
[ریاضیات] متناوب، نوبتی

دیکشنری

متناوب
صفت
intermittent, alternative, alternating, periodic, alternate, staggeringمتناوب
intermittent, serial, periodic, alternative, periodicalنوبتی
alternative, intermittent, malarialنوبهای
intermittentتنفس دار
intermittent, periodicنوبت دار
hewn, secant, intermittent, loppyقطع کننده

ترجمه آنلاین

متناوب

مترادف

متضاد

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.