گناه، جرم، جنایت، بزه، تبه کاری، تقصیر، بدکاری سایر معانی: بزهکاری، فژاکن، لغزش (اخلاقی)، (عامیانه) قابل تاسف، دریغ آمیز، جای تاسف [حقوق] جنایت، جرم، تبهکاری
دیکشنری انگلیسی به فارسی
فریب، فریب خوردگی، نیرنگ، تزویر، گول، فریبکاری، اغفال، حیله، شیادی، تقلب سایر معانی: حقه بازی، گول خوردگی، فریفتگی، اغوا شدگی، آورند، خدعه، دوز و کلک، بدسگالی
چرند، حرف بی معنی، مزخرف، من درآوردی، مجعول، مرد رندی، کلاه برداری، پشت هم اندازی، پاچه ورمالیدگی، دغلکاری، حقه بازی کردن، سرهم بندی کردن، سخن یاوه، هرزه درایی، گزاف گویی، فریب
اغفال کردن، فریب دادن، چشم بندی کردن سایر معانی: گول زدن، کلک زدن، فریبکاری کردن، (در اصل) چشم کسی را بستن
1- (به کسی) قالب کردن، چپاندن، انداختن، 2- گول زدن، اغفال کردن، 3- (به ویژه خود را) جا زدن
کلاهبرداری، گوشبری، شیادی، رجوع شود به:confidence game، شیادی رجوع شود به:confidence game کلاهبرداری کردن، شیادی کردن