وصفی، تشریحی، توصیفی سایر معانی: (وابسته به علومی که با شرح و طبقه بندی سر و کار دارند) توصیفی، شناسا ساز، بازنمودین، کواشی، کواشگرانه، (دستور زبان) صفت توصیفی (واژه ی "big" در "a big tree" ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
وابسته به تفسیر سایر معانی: وابسته به تفسیر
توضیحی، روشنگر، بیانگر، شرحی سایر معانی: بیانی، توجیهی
نمایشی، توضیحی، تفسیری سایر معانی: وابسته به شرح و بیان، شرحی، توصیفی [سینما] شروع تفسیری
شرحی، تفسیری، ترجمهای سایر معانی: رجوع شود به: interpretive، interpretive تفسیری
شرحی، تفسیری، ترجمهای سایر معانی: تعبیری، توضیحی، سفرنگی، گزاره ای