established, adj•1- به ثبوت رسیده، فرنودین، پابرجا، استاد، پایدار، برجا، استوان، محقق، 2- رسمی، برقرار
دیکشنری انگلیسی به فارسی
کلیسای رسمی (در کشور بخصوص)، کلیسای قانونی و شرعی
[حقوق] معتبر، مسلم، متقن، محرز
مقبول، پذیرفته سایر معانی: مورد توافق، مرسوم و معمول
مستقر، مبنی، متکی سایر معانی: مبنیbased _(فر خوراکپزی یا دستگاه حرارت مرکزی) اجاق زیرسوز، پسوند:، برمبنای، دارای [paper-based material ماده ای که بخش اصلی آن از کاغذ است ]، [a milk-based dri ...
ساده، عادی، مرسوم، معمول، عادتی سایر معانی: (وابسته به عادت و خو) عادتی، (وابسته به رسم و سنت) سنتی، راستاد، روا، (حقوق) عرفی [حقوق] عرفی، رایج، سنتی، مرسوم
معین، مقرر، ثابت، پا بر جا، جایگیر، مقطوع، ماندنی سایر معانی: محکم، بی حرکت (در برابر: شل یا لق)، معین و بی نوسان، هاژه، برجا، استوار، راسخ، (هم سرعت با چرخش زمین به دور خود) زمین ایستا (geo ...
متکی سایر معانی: بر پاکردن، بنیاد نهادن، تاسیس کردن، قالب کردن، ذوب کردن، ریخته گری، قالب ریزی کردن زمان گذشته ساده فعل find قسمت سوم فعل find
ریشه کن نشدنی، قلع نشدنی، قلع و قمع نا پذیر سایر معانی: ریشه کن نشدنی (یا نکردنی)، نابود نکردنی، از بین نبردنی
از کار افتاده، متوقف، ثابت علوم نظامى : مسقر شده دایر شده
مکتب کهن، گروه محافظه کار، گروه سنت گرا
معمولی، ساده، خرجی، پیش پا افتاده، متداول، عادی سایر معانی: معمول، روزمره، هماره، نسبتا بد، بی تعریف، نابرجسته، عرفی، صاحب منصب، مطران، هرکسی که دارای قلمرو بخصوصی باشد، قاضی، (انگلیس - رستو ...