ماموریت، فرمان، ارجاع، پیغام سایر معانی: (رفتن به منظور انجام کار یا رساندن پیام به ویژه به نمایندگی از سوی شخص دیگر) ماموریت، گماردگی، پادویی، پاکاری، دستوربری، کار انجامی، کار محوله، (قدیم ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
کار، انتصاب، قرار ملاقات، وعده ملاقات، گماشت، منصب، وقت تعیین شده سایر معانی: گماشتن، گمارش، نصب، (بر) گماشته، منصوب، وقت ملاقات، وعده ی ملاقات، وقت یا قرار قبلی، (جمع) اسباب، اثاثیه، مبل و ...
کارهای عادی و روزمره، کار مشکل، کار سخت و طاقت فرسا سایر معانی: کارهای کوچکی که باید هر روز انجام داد (مثلا در خانه داری یا کشاورزی)، کار روزمره، کار سخت و ناخوشایند، کار پر مشقت، کار طاقت ف ...
پیشخدمت سایر معانی: پادو، فراش
کار، تمرین، وظیفه، تکلیف، امر مهم، زیاد خسته کردن، بکاری گماشتن، تحمیل کردن، تهمت زدن سایر معانی: کار (که به عهده ی کسی محول شده است)، گمارش، مشکل، کار مشکل، کار سخت، (با تحمیل کار زیاد) تحت ...