معنی
سایر معانی: کار (که به عهده ی کسی محول شده است)، گمارش، مشکل، کار مشکل، کار سخت، (با تحمیل کار زیاد) تحت فشار گذاشتن، گران بار کردن، کار محول کردن، کار دادن، وظیفه محول کردن، گماردن
[حسابداری] وظیفه
[کامپیوتر] تکلیف، کاروظیفه . - کار ؛ وظیفه - یک فرایند ؛ یکی از چندین برنامه ی کامپیوتری که همزمان اجرا می شوند.
[صنعت] فعالیت، عمل، وظیفه
[نساجی] کار - تکلیف
[ریاضیات] عمل، کار، وظیفه، شغل، تکلیف