[حقوق] دعوای مبتنی بر قاعده انصاف
دیکشنری انگلیسی به فارسی
[حقوق] گرو برداشتن اموال معین برای تأمین مطالبات یا مخارج
[حسابداری] تعهدات مبتنی بر اصول اخلاقی
[حقوق] مالک واقعی (در برابر مالک اسمی)، مالک منافع
[حقوق] حق مبتنی بر قاعده انصاف
درخور، مستحق، سزاوار، عادلانه، به حق، به سزا
منصفانه، بی طرفانه، دادورانه، بیغرضانه، منصف، بیطرف، منصفانه
منصفانه، بی غرض، بی طرف، عادل، راست بین، حقگو سایر معانی: بی نظر، منصف، برابر نگر، داد ور، بی غرضانه [حقوق] بی طرف
شرعی، قضایی، وابسته بدادگاه سایر معانی: طبق دستور قاضی یا دادگاه، وابسته به قضات و دادگاه ها و نحوه ی کار آنها، دادگاهی، قاضی مانند، شایسته ی مقام قضاوت، منصفانه، بی طرفانه، خردمندانه، ژرف ب ...
درستى، صحت، حقانیت، عدالت، حق بودن
(به ویژه در مورد شرکت در احزاب و گروه های سیاسی) ناپیوستار، شرکت نکننده، ناطرفدار، غیر عضو، ناهوادار، بیطرف
اصولی، معتقد باصول ومبادی، دارای اصول و عقاید، پای بند اصول سایر معانی: (معمولا در ترکیب) پایبند اصول (اخلاقی)