توانا، قابل، مستعد، لایق، شایسته، اماده، با استعداد، صلاحیت دار، دارای صلاحیت قانونی، خلیق سایر معانی: قادر، دارای استطاعت، حق داشتن، قابل ... بودن، ماهر، چیره دست، ماهرانه، vi ,، vt : توانا ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
(verb transitive) مبله کردن، دارای اثاثه کردن، مجهز کردن، مزین کردن، تهیه کردن
ناتوان، عاجز، بی مهارت، بی عرضه، نفهم، محجور، نا قابل سایر معانی: ناقادر، غیرذی صلاح، فاقد صلاحیت، بی جربزه، نالایق
غیر مشمول، غیر قابل قبول، فاقد شرایط لازم، شامل نشدنی، نا شایسته برای انتخاب سایر معانی: فاقد صلاحیت، گزین ناپذیر
از کار افتاده، متوقف، ثابت علوم نظامى : مسقر شده دایر شده
اماده، حی و حاضر، فراهم، مهیا، موجود، اماده کردن، مهیا کردن، حاضر کردن سایر معانی: آماده، حاضر، تیار، روبراه، علاقمند، مشتاق، مایل، مستعد، کمربسته، میان بسته، در پی بهانه، در شرف، متمایل، من ...
[برق و الکترونیک] تغذیه شده