furnished
/ˈfɜːrˌnɪʃ/

معنی

(verb transitive) مبله کردن، دارای اثاثه کردن، مجهز کردن، مزین کردن، تهیه کردن

دیکشنری

مبله
فعل
furnishمبله کردن
equip, furnish, provide, arm, fit, rigمجهز کردن
furnishدارای اثاثه کردن
cater, provide, furnish, process, purvey, put outتهیه کردن
furnish, emboss, beset, dressمزین کردن

ترجمه آنلاین

مبله شده

مترادف

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.