[نساجی] نقاط استوایی در ساختار مولکولی پنبه
دیکشنری انگلیسی به فارسی
امنیت کافی [رمزشناسی] امنیت متناسب با خطر و آسیب ناشی از تخریب یا سوءاستفاده یا دستکاری یا دسترسی غیرمجاز به اطلاعات
واژههای مصوب فرهنگستان
روزدریافت برآوردی ایمن و کافی [تغذیه] مقدار دریافت توصیهشده برای آن دسته از مواد مغذی که اطلاعات کافی برای تدوین «رواداشت رژیمی توصیهشدۀ» آنها وجود ندارد|||اختـ . روزاک ESADDIs ...
نامساعد، نابسنده، غیر کافی سایر معانی: ناکافی، کم، بی صلاحیت، بی لیاقت، ناشایسته [ریاضیات] ناکافی
بطور نامناسب، ازروی بی کفایتی، بطور غیر کافی
توانا، قابل، مستعد، لایق، شایسته، اماده، با استعداد، صلاحیت دار، دارای صلاحیت قانونی، خلیق سایر معانی: قادر، دارای استطاعت، حق داشتن، قابل ... بودن، ماهر، چیره دست، ماهرانه، vi ,، vt : توانا ...
صحیح، خیلی خوب، بسیار خوب، حتمی، فرخنده، بی عیب، موثق سایر معانی: 1- تمام شده، خاتمه یافته، 2- همه جا، سرتاسر، رضایت بخش، بسنده، کافی، پذیرفتنی، بی آسیب، سالم، مصون، (در صحبت) آری، نسبتا خوب ...
قیاس کردن، تشبیه کردن سایر معانی: از راه فراسنجی (قیاس) استدلال وبیان کردن، فراسنج کردن، همسنجیدن [ریاضیات] قیاس کردن
توانا، قابل، لایق، با استعداد، صلاحیت دار، ماهر، دانا، مولد علم، وابسته به علم، جوهردار سایر معانی: توانایی، قدرت، قابلیت، گنجایی، ظرفیت، گنجایش، جربزه، لیاقت، استعداد، عرضه، صلاحیت، قادر، ک ...
لایق، شایسته، دارای سر رشته سایر معانی: کارامد، ماهر، کاردان، متبحر، با کفایت، زرنگ، چابک، کافی، بسنده، (حقوق) دارای اهلیت یا صلاحیت قانونی، (با: to) مجاز، روا، متعلق، ذی صلاحیت [زمین شناسی] ...
عامل موثر، کارگر، کاری، مفید، موثر، قابل اجرا، تاثیر پذیر سایر معانی: نتیجه بخش، چشمگیر، بازمانگر، برگر، ثمربخش، گیرا، خوشایند، رضایتبخش، به درد بخور، فایده دار، دلنشین، (ارتش - مجهز و آماده ...
موثر، انجام شدنی سایر معانی: (تولید کننده ی اثر دلخواه) کاری، برگر، مفید، ثمربخش، برآور، واقعی، موجود، (دارای ارزش قانونی) معتبر، قانونی، قابل اجرا