قطب نما، پرگار، حیطه، گرد، حوزه، دایره، دور زدن، محصور کردن، درک کردن، محدود کردن، تدبیر کردن، نقشه کشیدن، اختراع کردن، مدار چیزی راکامل نمودن، جهت کردن، با قطب نما تعیین کردن سایر معانی: بر ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
مرز,حد,مرزمشترک
(زیست بوم شناسی - زیست شناسی) اکوسیستم، بوم سازگان (همزیستی و وابستگی جانوران و گیاهان و ترکیزه های یک ناحیه و رابطه ی آنها با عوامل شیمیایی و غیره)، بخشی از جامعه و بوم که تشکیل یک واحد فاع ...
تفاله، نخاله، حیاط
طرف، سامان، فضا، ناحیه، منطقه، بخش، قلمرو، سرزمین، دیار، بوم، محوطه بسیار وسیع و بی انتها سایر معانی: ولایت، (جانور یا گیاه) قلمرو، زیست زمین، زیستگاه، اقلیم، (علم و هنر) زمینه، بخشی از اندا ...