دارا بودن، لذت بردن، برخوردار شدن، بهره مند شدن از، برخوردار شدن از سایر معانی: خوش آمدن از، بهره مند شدن، بهره ور شدن، برخوردار شدن یا بودن [حقوق] بهره مند شدن، منتفع شدن، در تصرف داشتن، مت ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
خوش گذراندن، خوش آمدن، تمتع بردن
لذت، خوشی، برخورداری، خوش وقتی سایر معانی: خوشایندی، تمتع، بهره مندی، بهره وری، مایه ی خرسندی، مایه ی لذت، تفریح
[حقوق] مرور زمان مملک در اثر تصرف، از مصادیق تصرف که چنانچه مستمر و علنی باشد بعد از گذشت مدت معینی ایجاد مالکیت می کند
[حقوق] شرط مندرج در اجازه نامه یا سند انتقال مبنی بر تضمین استفاده بلامعارض و بدون مزاحمت از ملک، واگذاری مطلق
تفننی سایر معانی: سرگرم کننده، مفرح، تفریح آور، خنده آور، مسرت بخش، فرحبش، تفریح دهنده
قدردانی کردن، درک کردن، تقدیر کردن، احساس کردن، بربهای چیزی افزودن، قدر چیزی را دانستن سایر معانی: سپاسگزار بودن، ارزش قایل شدن، امتنان داشتن، ارزش چیزی را دانستن و از آن لذت بردن، (با نظر م ...
خوردن، بلعیدن، حریصانه خوردن سایر معانی: اوباردن، اوباشتن، باولع خوردن، لمباندن، (با خشونت و شدت) نابود کردن، در کام خود فرو بردن، فراگرفتن، (با ولع) گوش کردن، نگریستن، دریافتن، سراپای وجود ...
خوش رویی، خونگرمی، خوش مشربی سایر معانی: خوش معاشرتی
لذت بخش، خوشی دهنده، مایه خوشی، راضی کننده
شادی، طالع، سعادت، خرسندی، خوش وقتی، خوش بختی، سعد کوفی سایر معانی: خوشحالی، خوشی، خوشنودی
خوشی، خرسندی سایر معانی: خوشحالی، شادمانی