انجام، فشار، اجراء سایر معانی: اجراء، انجام
دیکشنری انگلیسی به فارسی
[حقوق] اجراییه، قرار اجرای حکم دادگاه
اجرا، حکومت، سیاست، وصایت، ادارهء کل، الغاء، تصفیه، فرمداری سایر معانی: علوم اداری، مدیران، فرمداران، اداره کنندگان، (اغلب با a بزرگ) دولت، دستگاه حکومت، زمان حکومت، (سوگند و تنبیه و مراسم د ...
پلیس گشتی، گشتی سایر معانی: (پلیس) مامور گشت، پاسبان محل [عمران و معماری] پلیس گشت
امین صلح، ضابط صلحیه سایر معانی: سرکلانتر، پایور، افسر شهربانی
انجام، اجرا، نمایش، ساخت، کارایی، شاهکار، کار برجسته، ایفا سایر معانی: کردن، کارنمود، انجامش، (هنرپیشه) بازی، (ماشین) کارایی، عملکرد، نقشگری، نقش انجامی، (نمایش و غیره) سئانس [حسابداری] عملک ...
بهکارگیری نیروهای نظامی یا تهدید به استفاده از آنها که معمولا برای کسب اقتدار بینالمللی و مجبور ساختن کشورها به تابعیت از فرمانها و قطعنامههای سازمان ملل در جهت حفظ ن ...
واژههای مصوب فرهنگستان
نیروهای نظامیای که برای کسب اقتدار بینالمللی و وادار کردن کشورها به تابعیت از فرمانها و قطعنامههای سازمان ملل در جهت حفظ نظم و صلح جهانی تعیین میشوند [علو ...