فرستاده، مامور سری سایر معانی: فرستاده (به ویژه عاملی که به ماموریت سری گسیل شده باشد)، مامور، نماینده، ایلچی، پیک
دیکشنری انگلیسی به فارسی
عامل، نماینده، مامور، وکیل، گماشته، پیشکار سایر معانی: کارگزار، امین، کنشگر، دستار، کارمند دولت، عضو سازمان دولتی، آژان، (شیمی) عامل، سازه، موجب، باعث، (عامیانه) فروشنده ی سیار، به عنوان نما ...
سفیر، ایلچی، پیک، مامور رسمی یک دولت سایر معانی: سفیرکبیر، فرستاده، فرستاده ی ویژه، نماینده یا مامور رسمی [حقوق] سفیر
دیپلمات، سیاستمدار، رجل سیاسی، سیاس، سایس سایر معانی: سیاست پرداز، سیاست کار (در مقایسه با: سیاستمدار politician و دولتمرد statesman)
وساطت کننده، واسطه، شفاعت کننده
میانجى، واسطه، مصلح
انتقال دهنده، ناقل، منتقل کننده، ترابرگر، دستگاه ناقله، ناقل سایر معانی: ترابرگر، انتقال دهنده، منتقل کننده، دستگاه ناقله، ناقل [عمران و معماری] انتقال دهنده [نساجی] جلودهنده پارچه [ریاضیات] ...