تحریک کردن، ازردن، خشمگین کردن، رنجاندن، عذاب دادن، دلخور کردن، اذیت کردن، بستوه اوردن، مزاحم شدن، عاجز کردن، عصبانی کردن سایر معانی: عامل اذیت، مزاحم، مصدع، آزارگر، رنج، رنجه، اذیت، مزاحمت، ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
ضایع، معیوب، مختل سایر معانی: خسارت دیده [بهداشت] آسیب دیده
دارا بودن، لذت بردن، برخوردار شدن، بهره مند شدن از، برخوردار شدن از سایر معانی: خوش آمدن از، بهره مند شدن، بهره ور شدن، برخوردار شدن یا بودن [حقوق] بهره مند شدن، منتفع شدن، در تصرف داشتن، مت ...
حاصلخیز شدن، شکوه یافتن، پرپشت شدن، وفور یافتن، پربرکت شدن، در تجمل زیستن، اب و تاب زیاد دادن سایر معانی: (به سرعت و انبوهی) رشد کردن، شکوفا شدن، رونق گرفتن، (با: in) لذت بردن (از)، کیف کردن ...
از کار افتاده، تخمی، تخم دار، بتخم افتاده سایر معانی: فرسوده، عمر خود را کرده، رو به ویرانی، مخروبه، پردانه، پرتخم، دارای تخم بسیار، رسیده (به مرحله ی تخم آوری)، به تخم نشسته، (شیشه) حبابک د ...