محزون، مغموم سایر معانی: اندوهناک، ماتم زده، سوگوار، غم انگیز، اندوهبار (نادر: dolesome هم می گویند)
دیکشنری انگلیسی به فارسی
اندوهناکانه، بطورغم انگیز
بلوغ، نو جوانی، دوره جوانی، دورهء شباب سایر معانی: سنین بین بلوغ و کمال، شباب، بلوه، رشد [بهداشت] نوجوانی
جوانی، شباب
نوجوان، جوان، بالغ، رشید سایر معانی: کم تجربه، خام، خام دست، وابسته به نوجوانی، بالغ (از سن بلوغ تا حدود بیست و یک سالگی) [بهداشت] نوجوان
تغذیۀ نوجوانان [تغذیه] تغذیهای با هدف جلوگیری از بیماری و ارتقای سلامت و رشد و بالندگی مطلوب در نوجوانان
واژههای مصوب فرهنگستان
قطار فشنگ (که بر شانه می آویختند)، حمایل، نوار فشنگ
اظهار تاسف کردن، تسلیت دادن سایر معانی: دلداری دادن، همدردی کردن، هم سوگ شدن، تسلی دادن، تسلیت گفتن
اظهارهمدردی ,تعزیت
چرخ فلک، نوعی آتشبازی چرخنده سایر معانی: (آتش بازی) چرخ ترقه، چرخ آتش بازی، فواره ی گردان، شمعدان چند شاخه (که معمولا جلو آینه قرار داده می شود)، نوعی اتشبازی چرخنده، چر فلک
سستی، رخوت، تنبلی، راحت طلبی، تن اسایی سایر معانی: فرویش
سست، تنبل سایر معانی: تن آسا، کیار، بی رگ، رخوت انگیز، بی حال کننده، سستی آور، (پزشکی) بی درد، کم درد، (پزشکی - زخم و غیره) دیرجوش، (پزشکی - بیماری که آهسته رشد می کند) کندرست