نفاق افکن، درهم گسیخته سایر معانی: مختل کننده، به هم زننده، مخل، مزاحم
دیکشنری انگلیسی به فارسی
(برق) تخلیه در اثر قطع جریان، تخلیه ی جرقه ای [برق و الکترونیک] تخلیه مخرب افزایش شدید و ناگهانی جریان گذرنده از محیط عایق به دلیل تخریب آن توسط تنش الکتروستاتیکی .
مسافر دردسرساز [حملونقل هوایی] مسافری که به قوانین حاکم بر هواپیما در حین پرواز احترام نمیگذارد یا از راهنماییهای خدمه پیروی نمیکند و نظم و آرامش هواپیما را بر هم می& ...
واژههای مصوب فرهنگستان
گسیختگی ژنی [زیستشناسی - ژنشناسی و زیستفنّاوری] غیرفعالسازی یک ژن با درنهش قطعهای دیگر از دِنا در آن
پرخاشگر، مهاجم، متجاوز، پرتکاپو، سلطهجو، پر پشتکار سایر معانی: (در مورد رفتار با دیگران) اهل فشار و تحمیل، پویا و پرحرارت، پافشار، فعال، تازشگر، یورش بر، برتاختگر، (روان شناسی) پرخاشگر، دعوا ...
خرابی، سرنگونی، تباهی، تخریب، انهدام، ویرانی، اضمحلال، اتلاف سایر معانی: نابودی، فنا، هلاکت، مایه ی تباهی، موجب نابودی [شیمی] تخریب [عمران و معماری] ویرانی [زمین شناسی] تخریب، از هم پاشیدگی، ...
ژولیدگی، بی ترتیبی سایر معانی: بی ترتیبی
جابجا کردن، از جا دررفتن سایر معانی: (استخوان و مفصل) جا به جا شدن، در رفتن، در جای عوضی قرار دادن، جا به جا کردن، تغییر مکان دادن، بی خانمان کردن، از جادررفتن استخوان
بهم ریختگی سایر معانی: بهم ریختگی [صنعت] بدون ساختار، بی نظمی، به هم ریختگی، بی سازمانی [ریاضیات] بی سازمانی
پریشان، اندوهناک سایر معانی: اندوهبار، رنج آور، مرارت آور، دردآور
ناراحتی، ناجوری، زیان، نارضایتی سایر معانی: (قدیمی) ناراحتی، زحمت، خسران
منقطع سایر معانی: وابریده، وقفه دار، غیرمداوم، نامتداوم، (ازهم) گسیخته، گسیخته، بریده، مقطوع، فاصله دار، غیر مسلسل، بریده بریده [برق و الکترونیک] منقطع، وقفه داده شده